سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدان کس که تو را سخن آموخت به تندى سخن مگوى و با کسى که گفتارت را نیکو گرداند راه بلاغتگویى مپوى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :12
کل بازدید :264950
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/1/10
6:25 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]
با یاد دوست
 



اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
از خودم، پناه می آورم به تو
از خودم، پناه می آورم به رضای تو
فقط برای آنکه معتکف کویت باشم
برای آنکه لمحه ای بر خاک ِ در ِ سرای تو بنشینم
و تا آن جایگاه که اذنم دهی گوشه نشین ِ بهشت عدن تو باشم!
تا بویی از تو بگیرم ...

همسفران فتوا می دهند که: "تو اذن دخول نمی خواهی!
میهمان ویژه ای و خود ِ آقا تو را خوانده!"
در دل من اما "قند" آب می کنند!
عیدی تو اگر فقط همین حضور هم باشد، برای هر دوعالم کافیست ...
پناهم می دهی به رضای خودت در سرای ِ خود!

چه شیرین است چه حلاوتی دارد این حضور در این آستان و این میلاد در این حریم!
دیوانه وار آمدم ...
با جنون ...
به فال نیک می گیرم که وداعت می گویم با تب و جنون!




طبق یک سنت قدیمی پ.ن.2. پست قبل برآورده شد و به شیوه ای کاملا چتربازانه و فرصت طلبانه من هم راهی مشهد شدم تا برای نخستین بار در شب میلاد آقا علی ابن موسی الرضا زائر حرم مطهر آقا باشم.
برای من که شیرینی زیارت را در شب های خلوت حرم مثل همان شب برفی زمستان  88 جستجو می کنم، تشرف یک ربع ساعتی در ایام میلاد آقا باورنکردنی ترین اتفاق ممکن هست.
یک اتفاق جالب دیگه اینکه چند روز قبل از سفر "یاسان" عزیز از دوستان مشهدی برسای قدیم پیامک داده بود که: "دلم برای دیدنت چه شاعرانه لک زده ..."
این بود که توی مسیر یه مرتبه به فکر قرار ملاقات با یاسان عزیز افتادم و این دوست بزرگوار به اتفاق همسرشان یعنی جناب "مهدی فرخ" یکی دیگر از دوستان برسای قدیم به دیدارم آمدند.
جالب اینجاست که بچه های برسا -از هر شهر و دیار- شباهت های غیرقابل توضیحی با همدیگه دارند!
گرمی و سنگینی کلام، وقار و متانت و دلنشینی ویژگی مشترکی هست که در وجود برسایی های اصیل متجلی هست و آدمی به معنای واقعی کلمه "کِیف" می کنه و یا به عبارتی "حظ" می کنه از اینکه چنین دوستانی در جای جای ایران دارد.

دیدار با یاسان عزیز و جناب فرخ گرامی هر چند بسیار کوتاه بود اما پر از خبرهای خوش بود و این زوج عزیز برسایی در تلاش هستند که برنامه نویس برسای قدیم را پیدا کنند و همان فضای قدیمی را به همه ی ما برگردانند. من هم قول آرشیو محتوای انجمن فرهنگ و هنر و انجمن نصف جهان (از جانب خواهرم گل نیلوفرآبی) را بهشان دادم. به امیداینکه تلاش این عزیزان با کمک همه ی دوستان به ثمر برسد.

از شما چه پنهان سرنوشت برسای قدیم و تلاش های متعدد دوستان برای بازسازی آن من را به یاد سرنوشت "زبان هندواروپایی" و تلاش های زبان شناسان برای بازسازی این زبان مادر می اندازه!
انشاالله که تلاش ها برای بازسازی "برسای مادر" هم پرثمر باشد.

89/7/28::: 9:19 ع
نظر()